-
روزهای زندگی . . .
من!… شب … تنهایی … دکستر… و چای!
-
رفتنــی بــی پــاســخ . . .
. بــرای هر اتفــاقــی، مــیتــوان پــاسخـی یــافــت؛ جــز بــرای رفتــنهــای نــا به هنگــام! شــایــد رفتــن، خــود پــاســخِ یــک اتفــاق اســت! هیچکس نمیدانــد، جــز آنکــه رفتــه اســت . . .
-
ملانصرالدین زندگی خویشتنم!
بعضی کارهام، چی میگن بهش … به معنای واقعی کلمه کارهای ملانصرالدین هستش… یعنی صد رحمت به جناب ملا لقمه رو 180 درجه دور سرم میچرخونم و آخرش هم با هزار زحمت و اعصاب خورد کنی کوفت میکنم… و امروز یکی از اون روزا بود. این گوشی اکسپریا پی رو میتونستم خیلی راحت و شیک…
-
حفاظت شده: ۹۲
هیچ چکیدهای موجود نیست زیرااین یک نوشته حفاظت شده است.
-
مارمولک
دوباره فیلم مارمولک رو دیدم! (تنها فیلمی که هر از چند گاهی بازم نگاش میکنم) و انصافا این فیلم با بازی پرستویی عزیز و دیالوگ های زیبای که به قلم پیمان قاسم خانی داره ارزش دوباره دیدن رو داره… بازم به دوران خاتمی… حداقل دوتا فیلم خوب ساخته میشد و ملت هم تا این اندازه…
-
یک جدایی!
چه جالب! واقعن انتظار اینکه تاریخ و سرگذشت خاندان خودم رو تو نت ببینم رو دیگه نداشتم! “سرگذشت پسر عمو قدرت” به همراه تصویر استشادنامه ای از (برادر جدم ) ملا جلیل اسدی در روستای کمال آباد نیر به تاریخ 1316/12/09 عجب! … داستان جالبی داره که از وبلاگ یکی از بستگان نقل قول میکنم: …
-
سال ۹۲ . . .
سال نود و یـک هم رفت، سالی که در پیـشوازش نـوشتم “چه سال سختی بود این نود!”* برای 91 بـرنامه های داشتـم که به سـرانجامی نرسید ولی سال جدید سال تغییـر خواهد بود، به امـید خـدا در 92 میوه درختی رو خواهم چید که سـالها برای آن برنامه ریزی کرده بـودم… برای امسـال آرزو نـه! ولی امـید…
-
تابلو ترولی
هنر نزد ایرانیان است و بس! …
-
روز جهانی زن
محکم ایستاده است! برای دفاع از خانه و خانواده، تنها در برابر ده ها مرد، و افسوس که فقط اندک نسیمی به نفع اوست. زن یعنی مادر، تجلی همه زیبایی ها، زن یعنی زندگی . . . * هشتم مارس/ هیجدهم اسفندماه روز جهانی حمایت از حقوق زنان
-
قلـعه حـیوانات
مزرعه حیوانات/ قلعه حیوانات نوشته جورج اورول این کتاب با ترجمه جناب امیر امیرشاهی برای اولینبار در سال 1348 منتشر شده… یک داستان اجتماعی، سیاسی درباره مزرعه ای که خوکها با کمک بقیه حیوانات انقلاب میکنند و با بیرون کردن مزرعه دار یک حکومت جدید برپا میکنند. شخصیتهای داستان فانتزی هستند اما هر یک از…
-
نبــودن یــک بــودن
. از لیــوانهــا، بــه لیــوان شکستــه، فکــر مــیکنــی! از آدمهــا، بــه کســی کــه از دســت دادهای، بــه کســی کــه بــدســت نیــاوردهای! همیشــه، چیــزی کــه نیســت، بهتــر اســت . . .
-
آدم بـرفی
به شـانه ام زده ای که تنـهائـی ام را تکانده باشـی ! بـه چه دلخوش کرده ای ؟! تـکاندن بـرف از شـانه های آدم بـــرفی ؟!