Posts tagged شعر

وقتی به تــو فکر می‌کنم . . .

Bahar Man

. . .  وقتی به تــو فکر می‌کنم
سال من نو می‌شــود
توی قلبم توپ در می‌کنند
و ماهی قرمز تُنگ بلور
پشتک می‌زند برای خنده هات . . .  :rose:

سـحر زندگیم . . .

من اینجا بس دلم تنگ است، و هرسـازی که می‌بینم بد آهنگ است

بیا ره توشه بـرداریم قدم در راه بی برگشـت بگذاریم

ببینیم آسـمان هرکجا آیا همین رنگ اسـت؟

Love-1

این شعر زیبا از اخوان ثالث بهترین توصیف حال و هوای این روزهای من هست، نزدیک‌ به یک ماه از آشنایی ما گذشت… عشقم که مثل فرشته ها وارد زندگی سیاه و سپیدم شد و دنیامو رنگی کرد… سحر امید زندگی من! همیشه در کنارت خواهم بود…

پی نوشت: امروز29 شهریور 92 بهترین روز زندگیم بود  :greeting:

ﻫﻮﺍﯼ ﺗﺎﺯﻩ

ترجيح می‌دهم که شعر شيپور باشد نه لالايی

.

در خلوتِ روشـن با تو گريـسته‌ام

برایِ خاطـرِ زنده‌گـان،

 

و در گـورسـتانِ تاريـک با تو خـوانده‌ام

زيبـاتريـنِ ســرودها را

زيرا که مـرده‌گانِ اين سـال

عاشــق‌تريـنِ زنـده‌گان بـوده‌اند.

رفتنــی بــی پــاســخ . . .

رفتنــی بــی پــاســخ . . .

.

بــرای هر اتفــاقــی‌،

 

مــی‌تــوان پــاسخـی یــافــت؛

جــز بــرای رفتــن‌هــای نــا به هنگــام!

 

شــایــد رفتــن،

خــود پــاســخِ یــک اتفــاق اســت!

 

هیچ‌کس نمی‌دانــد،

جــز آن‌کــه رفتــه اســت . . .

نبــودن یــک بــودن

. . .

.

از لیــوان‌هــا،

بــه لیــوان شکستــه، فکــر مــی‌کنــی!

 

 

از آدم‌هــا،

بــه کســی کــه از دســت داده‌ای،

بــه کســی کــه بــدســت نیــاورده‌ای!

 

 

همیشــه،

چیــزی کــه نیســت،

بهتــر اســت . . .

آدم بـرفی

آدم برفی

به شـانه ام زده ای

که تنـهائـی ام را تکانده باشـی !

بـه چه دل‌خوش کرده ای ؟!

تـکاندن بـرف از شـانه های آدم بـــرفی ؟!  :hanghead:

داستــان عــاشقــانــه

آدم برفی . . .

.

در مــن

 

آدم بــرفــی ای ســت

کــه عــاشــق آفتــاب شــده!

 

و ایــن،

خــلاصــه همــه داستــان هــای عــاشقــانــه جــهان اســت . . .

ســوء تفــاهــم

درختی در زمستان

زمستان است!

.

مــی پــرستــمت!

می‌دانــی؟!

بــه انــدازه ی تمــام سبــزی هميــن درخــت رو بــه رو!

دلگــير می‌شوی

گــريــه می‌کنی

حــواسم نــبود

زمــستان است!!!   :scratch:

ﺣﺴﺮﺕ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ

ســـپردمت به خـــــــدا . . .

.

ﺣـﺮﻑﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺎﺗـﻤﺎﻡ . . .

ﺗﺎ ﻧـﮕﺎﻩ ﻣـﯽﮐﻨﯽ:
ﻭﻗـﺖ ﺭﻓﺘـﻦ ﺍﺳـﺖ

ﺑـﺎﺯﻫـﻢ ﻫـﻤﺎﻥ حـکاﯾـﺖ ﻫﻤـﯿﺸﮕـﯽ!
ﭘـﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻧـﮑﻪ ﺑﺎ ﺧـﺒﺮ ﺷــﻮﯼ
ﻟﺤـﻈﻪ ﯼ ﻋﻈـﯿﻤﺖ ﺗـﻮ ﻧـﺎﮔـﺰﯾـﺮ ﻣـﯽﺷـوﺩ

ﺁﯼ . . .

ﻧـﺎﮔﻬﺎﻥ
ﭼـﻘﺪﺭ ﺯﻭﺩ
دیـر مـی‌شود

تصـادف

. . .

.

شب خیابان، مثل من اسـت

 

هـر از چندی
خـاطره‌ای بـی‌احتیاط مـی‌گذرد

 

دلـم یک تصـادف جدی مـی‌خواهد
پر سـر و صدا
آمبولانس‌هـا سراسیمه شوند
و
کار از کار بگذرد . . .   :hanghead:

 

پایـیز . . .

. . .

.

پاييز آمده اسـت پشتِ پـنجره

بيا بـرويم کمـی قدم بزنيم.

 

نـگران نباش!

 

 

دوبـاره بازمـی‌گـردانمَ‌ت

 

 

 

 

به قـاب عکـس . . .  :hanghead:

یک جدایی . . .

دست‌های تو

 

تصـــمیمم بود،

باید مـی‌گرفتم و

دور می‌شدم . . .  :hanghead:

Go to Top