یـازده دقیقه

از کوروشی یه کتاب به امانت گرفتم و تو این چند هفته درگیرش بودم…  رمان یازده دقیقه نوشته جناب پائولو کوئلیو از انتشارات نشر نی نگار که چون تجدید چاپ نمی‌شه بسیار نایاب هست.  :scratch:

کتاب یازده دقیقه از نشر نی نگار

نویسنده با این عبارات زیبا داستان رو شروع می‌کنه:

 یکی بود و یکی نبود… وفاحشه ای بود به نام ماریا… آه، توجه کنید! بهترین جمله به منظور شروع قصه گویی برای کودکان “یکی بود و یکی نبود” است… در حالی که “فاحشه”، واژه ای خاص دنیای بزرگسالان به شمار می‌رود… چگونه می‌توانم کتابی را با تناقضی چنین آشکار به رشته تحریر درآورم؟ در عین حال، به راحتی می‌توان چنین تناقضات را در زندگی روزمره مشاهده کرد. در هر لحظه، پایی در داستان های پریان داریم و پای دیگری در پرتگاه جهنم… بنابراین، همین جمله را برای شروع برمی‌گزینم… یکی بود و یکی نبود… و فاحشه ای بود به نام ماریا…

داستان سرگذشت دختر معصوم به نام ماریا است که در یکی از شهر های کوچک برزیل زندگی می‌کند. در یازده سالگی و در راه مدرسه عاشق پسری می‌شود اما با بی‌محلی به درخواستش برای گرفتن مداد او را از دست می‌دهد. در هفده سالگی بکارتش از بین می‌رود و در نهایت می‌بینیم که او در سوئیس مشغول به فاحشگی می‌شود.

coelho – Eleven Minutes

از دفتر خاطرات یک فاحشه:  viannen

350 فرانک برای یک شب…

ماریا! در طول شب؟ چرا اغراق می‌کنی؟ … در طول چهل و پنج دقیقه! … اگر زمان درآوردن لباس، نوازشهای دروغین، گفتگوهای بیهوده و دوباره پوشیدن لباس را از این مدت کم کنیم تنها یـ‌ازده دقیقه باقی می‌ماند

یـازده دقیقه! دنیا بر اساس پدیده ای می‌گردد که تنها یـازده دقیقه طول می‌کشد. به خاطر همین یـازده دقیقه در روزی که بیست و چهار ساعت دارد، با احتساب این‌که همه مردان روی زمین هر روز با همسرانشان نزدیکی کنند، (که چیزی جز بیهودگی نیست)… ازدواج می‌کنند تشکیل خانواده می‌دهند، گریه کودکان را تحمل می‌کنند، همواره برای دیر رسیدن به خانه باید دلیل بیاورند، به دهها و صدها زن دیگر نگاه می‌کنند و دلشان می‌خواهد که با آنها در ساحل قدم بزنند. برای خود لباس های گران و برای زنان لباس های گرانتر می‌خرند، به فاحشه ها پول می‌دهند تا کمبود های احساسی آنها را جبران کند. به شرکت های سازنده لوازم آرایش، موسسات بدنسازی و رژیم غذایی مراجعه می‌کنند و برای افزودن اقتدار خود، برنامه می‌ریزند… ولی هنگامی که با مردان دیگر مواجه می‌شوند، هرگز درباره زنان حرف نمی‌زنند، بلکه درباره پول، کار، سیاست و ورزش به گفتگو می‌پردازند.  یک جای کار تمدن ما ایراد اساسی دارد…

. . . . . . . . . . . . . . . . .

با این‌که فکر می‌کرد عشق تجربه واقعی آزادی است و هیچ کس نمی‌تواند کسی را در اختیار داشته باشد، ولی هنوز به انتقام گرفتن می‌اندیشید … به بازگشت موفقیت آمیز به برزیل. می‌خواست پس از آماده کردن وسایل زندگی، به بانک برود و پسری را که می‌شناخت مورد سوال قرار بدهد.

-سلام مرا می‌شناسی؟

پسرک با پرسشها و تلاش های بسیار می‌خواهد او را به خاطر بیاورد ولی موفق نمی ‌شود و پاسخ می‌دهد: نه…

–من یکسال در اروپا بوده ام…

نمی‌شناسم…

–دوران مدرسه را به یاد داری؟

 آه،  بله فکر می‌کنم به یاد می آورم.

در همان لحظه انتقام گرفتن به پایان خواهد رسید.

یکی از بهترین جمله های کتاب:  :greeting:

او یک مرد است، یک هنرمند. باید بفهمد که بزرگترین هدف بشر، درک عشق به صورت کامل است. باید بفهمد که عشق درون دیگران نیست، بلکه درون خود ما است. ما آن احساس را بیدار می‌کنیم، ولی برای این‌که بیدار شود، به دیگران نیاز داریم. دنیا تنها زمانی برای ما معنا دارد که بتوانیم کسی را برای شرکت دادن در هیجاناتمان بیابیم.

عشق موجب می‌شود که غذا خوردن، خوابیدن، کار کردن و آرامش یک فرد دچار اختلال شود. بسیاری از مردم از داشتن چنین احساسی می‌ترسند؛ زیرا زمانی که عشق ظاهر شود، گذشته را ویران می‌کند.

عده ای دیگری تصوری بر خلاف این امر دارند. بدون تفکر خود را تسلیم می‌کنند و منتظر می‌مانند تا راهی برای حل همه  مشکلات خود در عشق بیابند مسولیت خود را برای شاد کردن به دیگران واگذار می‌کنند و گناه خوشبخت نبودن احتمالی خود را به  گردن دیگران می اندازند. همهیشه در حالت خوشبینی به سر می‌برند، زیرا تصور می‌کنند اتفاق خوشایندی خواهد افتاد و یا همیشه افسرده هستند، زیرا رویدادی غیر منتظره ، همه چیز را ویران خواهد کرد

 و در انتها:  :negative:

مردم طوری حرف می‌زنند که انگار همه چیز را می‌دانند… بعد ، اگر کسی جرات کند و از آنها چیزی بپرسد، پاسخی ندارند!  :gahh: